شب‌کوک چرا اینجوری شد یا همون استرس چیست؟

بله، همونطور که شما عزیزان درخواست کرده بودید شعر سفر بیت آخرین نداره و کماکان من پر از وسوسه‌های رفتنم. چیزی که اتفاق افتاد توی دفترچه شخصیم حدود دوازده صفحه طول کشید. اما اینجا جونم براتون بگه که تجربه آقا تجربه! یعنی هر شکستی تجربه نیست، از شعار معار هم خوشم نمیاد ولی واقعن تنها چیزی که این استرس رو توجیه میکنه بی‌تجربگیه، و تنها چیزی که این استرس رو برطرف میکنه تجربه و حتا دقیقتر بگم تجربه‌ی خراب کردن روی صحنه‌ست. که هر خواننده یا شو‌منی حداقل یک بار باید تجربه کرده باشه تا بتونه توی خودش حلش کنه. اینم چیزی نیست که با تحلیل و تفکر و انواع راهکارهای تئوری درست بشه. فقط تجربه! اونم تجربه اجرای زنده روی استیج. هزار سال اگه توی اتاق بشینی و تمرین کنی و توی استودیو صداتو ضبط کنی، بازم اولین اجرای زنده برات تجربه‌ست. به خاطر همینه که همه تهیه‌کننده‌ها کنسرت اول خواننده رو از پیش خراب شده میدونن و زیاد توقعی ازش ندارن.

photo_2016-01-26_10-41-57

در نهایت با اینکه از شعار معار خوشم نمیاد باید بگم  همین جاهای مسیره که سگ‌جونا و عاشقا ادامه میدن و بقیه بیخیال میشن و میرن دنبال زندگیشون. خلاصه ما سگ‌جونیم و عاشق!

پ‌ن: لینک کامل  مرحله نیمه نهایی

یا آپدیت شو یا بمیر!

دنیا تبدیل به جایی شده که نمیشه با آموخته‌های دیروز برای امروز و فردا تصمیم گرفت. هر روز باید خودتو به روز کنی و نگاه مجدد به دانسته‌ها و فهمیده‌هات بندازی. وگرنه تبدیل به موجود خرفت و به‌درد نخوری میشی که دنیا براش گیج کننده و غیرقابل فهم شده و فقط غر میزنه که عجب دوره زمونه‌ای شده! آدما چرا اینجوری شدن؟ قدیما خیلی همه چی بهتر بود! یادش بخیر زمان ما این چیزا نبود فولان بود بیسار بود…
پیر شدن به سن و سال نیست. در مغز اتفاق میافته. هروقت که چسبیدی به داشته‌های گذشته‌ت و سعی نکردی چیز جدید یاد بگیری، یا هروقت که به‌جای تجربه‌های جدید با خاطراتت سرگرم شدی بدون که پیر شدی.
البته پیر شدن در دنیای ثابتِ هزار سال پیش یه مزیت و جایگاه ویژه بود. چون میتونستی با تجربه‌هایی که از زندگی به دست آوردی راجع به همه‌ کس و همه چیز نظر بدی و حکم صادر کنی. اما الان که دنیا به سرعت در حال تغییره، اگه با تغییرات سازگار نشی میمیری. تبدیل به مجسمه‌ای میشی که باید گذاشتش توی موزه. این میشه که بچه‌ها بیشتر از پدر و مادرها میفهمن و پدرمادرها هی بچه‌هاشونو سرزنش میکنن و میخوان کنترلشون کنن. درحالیکه خیلی جاها ممکنه حق با اونا نباشه و فقط خیال میکنن که خیر و صلاحِ بچه‌ی نادونِ خودشونو بهتر میدونن.

پ‌ن: بزرگ شو ، به روز بمون ، پیر نشو

از آشپزی لذت ببر، از آشپزی لذت ببر

رومن رولان میگفت: آدم برای اینکه خودشو بسازه، باید یه جا بالاخره هرچی به خوردش دادن بالا بیاره. پونزده- شونزده سالم بود که اینو توی رمان ژان کریستف خوندم و گفتم هی رومن! من دارم بالا میارم، همین بغلا نگه دار. آقا نمیدونی تو این استفراغ ما چیا که پیدا نشد! گلاب به روتون اعتقاد به انسانِ کامل، تلاش برای بی‌نقص بودن، ایده‌ی عادلانه بودنِ اتفاقاتِ دنیا، تصور اینکه همه چیز یه نشونه‌ست و هیچ چیز اتفاقی نیست و یه عالمه چیزای دیگه حالا نمیخوام سرتونو درد بیارم و بیش از این حالتونو به هم بزنم.

خلاصه تا یه مدت چیزی نبود بخورم. اما ترجیح دادم شکمم از گشنگی قاروقور کنه تا به خاطر خوردن غذای ناسالم دل‌پیچه داشته باشم. تازه آدم استفراغ خودشو که دیگه نمیتونه دوباره بخوره. اینجا بود که یاد گرفتم چه‌جوری آشپزی کنم…

قانون گریزی ، ستیزی ، شکنی

هیچ‌وقت نمیتونم قانون دوم ترمودینامیک رو ببخشم. اما قانون دوم ترمودینامیک اصلن براش مهم نیست این چیزا. همینجوری به خراب کردن اوضاع ادامه میده و از نظر خودش اصلن کار بدی نمیکنه. حدود نود درصد انرژی ما هم باید صرف حفظ شرایط فعلی بشه، اون ده درصد باقی‌مونده هم صرف مقابله با قوانین دیگرِ ترمودینامیک میشه.

تفنگتو بشکن، ماشینتو خراب کن

یه بچه‌ی نرمال با ماشین و تفنگش بازی میکنه و از همون کاربری‌ای که براش درنظر گرفته‌ن لذت می‌بره. اما بچه‌های بد اسباب‌بازیا شونو خراب می‌کنن و تیکه‌تیکه‌ش می‌کنن تا از توش سر دربیارن. همه‌ی بچه‌های بد مخترع و دانشمند از آب درنمیان، اما اگه کسی مخترع و دانشمند باشه به احتمال زیاد اولش یه بچه‌ی بد بوده.
منم مث بچه‌های بد مهندسی معکوس می‌کنم. سالهاست که با شنیدن یه آهنگ نمی‌رم تو خاطرات و احساساتی بشم. شروع می‌کنم به تیکه‌تیکه کردنش به شعر و ملودی و تنظیم و نوازندگی و آخر از همه خوانندگی (البته کار خوب مجموعه‌ای از همه‌ی این عوامله و نمیشه اینجوری تفکیکش کرد) مثلن الان دارم صدای زشت رضایزدانی رو تحمل می‌کنم. ترانه‌هاشو پیاده می‌کنم رو کاغذ، به موسیقی و سازبندی‌هاش توجه میکنم و از یه‌سری خلاقیت‌های آهنگسازیش لذت می‌برم.
دیروز هم آلبوم حمید عسکری رو به تفکیک ترانه‌سرا و آهنگساز بررسی کردم و الان می‌تونم درموردش مقاله بنویسم. البته نمی‌نویسم! چون من حرفامو داخل زمین می‌زنم.

انتقادپذیری کجا بود تو هم دلت خوشه؟

وقتی میخوای به یکی برینی، اول کلی ازش تعریف کن تا با آغوش باز از ریده شدن استقبال کنه. به جای حمله کردن و ایجاد حالت تدافعی در طرفِ مقابل، می‌ری می‌شینی کنارِ طرف مقابل و تبدیلش می‌کنی به بغل‌دستی. بعد شروع میکنی به احوالپرسی و قربون‌صدقه رفتن، تا بغل‌دستیت گاردشو باز کنه و اونم شروع کنه به تعارف تیکه‌پاره کردن و قربون‌صدقه‌ی متقابل… این دقیقن لحظه‌ایه که می‌تونی با کمترین مقاوتی تمام مواضع استراتژیک طرف مقابل رو (که بغل دستت نشسته) بمباران کرد و به آشیانه برگشت.

رمضان ماه مهمانیِ اوناست

حالا که فکر میکنم، و حتا همین لحظه که فکر نمیکنم میبینم که رمضون (آبدارچیِ شرکت. آبدارچی اصن دیفالتش رمضونه. آبدارچی‌ای که اسمش رمضون نباشه آبدارچی نیست) که هی میاد به من میگه شارژ اینترنتی برام بگیر، واسه اینه که هیچ‌جا شارژ دوتومنی رو نمیتونه دو تومن بخره. خب خیلیا از جمله فروشندگان شارژ ایرانسل و رمضون دارن زندگیشونو با این دیویست-سیصد تومنا میچرخونن.
رمضون آخر هر ماه (حتا ماه رمضون – هار) میاد یه کاغذ میذاره جلوم که پشت و روش چنتا ستون عدد بدون هیچ توضیحی نوشته شده زیر هم. ازم میخاد که با ماشین‌حساب جمعشون بزنم. موقع جمع زدن به عددایی از قبیل هفتصدوپنجاه تومن و دیویست‌وبیست‌وپنج تومن برمیخورم. تصورشم درد داره که توی اون خونه هر خرید ریزی که میشه و حتا کرایه‌ماشینای خودش باید روی کاغذ نوشته بشه.
البته ایشون با همین رَوش با وجود داشتن سه تا بچه صاحب خونه شدن و الانم در فکر عوض کردن و خریدن خونه‌ی بزرگترن. اما تو چی؟ روی سیاه ناخون سیاه موی سیاه، واه و واه و واه

جلو رو نگا کن

تو این بازیه هردفه میومدم حواسم به زمان و امتیازم باشه ، زرتی میباختم. اما یه‌بار که قشنگ دل داده‌بودم به بازی و رفته‌بودم تو فضاش یه‌دفه دیدم سه‌چهار برابرِ بیشترین رکوردمو به دست آوردم ، همون لحظه بود که دوباره گیم آور شدم.

داستان اون یارو پیرمرده با الاغ و نوه‌ش

اکثر راهنمایی‌ها و نصیحت‌ها در بهترین حالت یه نظر و سلیقه‌ی شخصی هستن. نظر و انتقاد و نصیحت (تازه با فرض خیرخاهانه بودن) حاصل یه مقایسه‌ی ذهنیه که هرکسی با معیارهای خودش داره. اکثر کارای بزرگ اولش از دید دیگران احمقانه و نامعقول بودن. میخام بگم که اگه خیلی بخای به حرفای این و اون اهمیت بدی سرآخر چیزی بهتر از یه آدم عادی ازت درنمیاد.
البته اگه یه نظر از فیلتر ذهن خودت ردبشه و به دردت بخوره یا تورو متوجه چیزی کنه که خودت حواست نبوده یه حرفی ، ولی اکثر این خوبه خوشم اومد ها و بده بدم اومد ها مبنایی جز سلیقه‌ی شخصی ندارن. تو هرکاری کنی این دوتا گروه همیشه وجود دارن.
وقتی خودت می‌دونی داری چیکار می‌کنی و داری به کجا می‌ری ، نیازی نیست بیش از حد به نظرات عابرین پیاده اهمیت بدی. نده و برو جلو فقط.

توت

درشت و رسیده بودنِ یک توت ارتباط مستقیمی داره با دور از دسترس بودنش روی درخت. به‌خاطر اینکه توتای دم دستی زود خورده میشن و چیزی واسه تو نمیمونه  و ضمن اینکه انگار از نظر بیولوژیکی هم میوه‌های نوکِ درخت یه چیز دیگه‌ن. باید خودتو به زحمت بندازی و از شاخه‌ها بری بالا. مسخره‌ترین روش هم اینه که زیر درخت پارچه پهن میکنن و شاخه‌ها رو تکون میدن تا توتای رسیده‌ش بیفته و همه رو به‌صورت ضرب‌دیده و له شده ، قاطی با توتای کال و نیمه رسیده جمع میکنن.
بهترین توتی که میتونی بخوری فقط با بالا رفتن از شاخه‌ها به دست میاد.